ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همینطور که سنم بالا میره، تحصیلاتم بیشتر میشه، سوابق و مهارتهام رشد میکنه، و مهمتر از همه جدیت خودم برای انداختن خودم توی بازار کار و تموم کردن طفره رفتنم از درگیری در فعالیتهای جدی و رسمی تر زیاد میشه، خب به تبع تو موقعیتهای رسمی بیشتری هم قرار میگیرم. تو موقعیتهای حساس بیشتری که توشون باید در عین حال جدی و رسمی و "قابل عرضه" و متخصص بنظر برسم، هم دوست داشتنی و قابل اعتماد و صمیمی به چشم بیام.
موقعیتهایی که الان خیلی بیشتر از قبل درگیرشون هستم. موقعیتهایی که درواقع همیشه از درگیر شدن باهاشون میترسیدم؛ و ترسم هم به حق بود چون توشون هیچ مهارت ارتباطی ای ندارم.
ولی طنز قضیه اینجاست که من هرچی سعی میکنم منطبق تر با این موقعیتها برخورد کنم، احمق تر و غیرقابل هضم تر و دوست نداشتنی تر به چشم میام. یه کسی که هیچ چی بارش نیست و در عین حال میخواد خودشو دوست و صمیمی و بانمک نشون بده. هرچی همون آدم بیقاعده ی همیشگیم شاید بیربط تر به محیط، اما در عین حال قابل قبول تر بنظر بیام (شایدهم بنظر نیام. زیاد امتحان نکردم این حالت رو).
خلاصه که این حس بی عرضگی از حضور در موقعیتهای رسمی چندوقتیه که بد بوش زده زیر دماغم و تصویر بدی از خودم رو توی ذهنم داره آجر به آجر میسازه. یک مهدیه ی احمق نخواستنی که زور میزند جدی، مصمم، و دوست داشتنی برای آدمهای عاقل! جلوه کن
فضیه رو جدی نگیر به این معنی که هر چی به این چیزا بیشتر توجه کنی بدتر میشن. مهم اعتماد به نفسه که داری. یه چیزهایی غریزی بهتر حل میشن تا با فکر :)
خب اسمتو مینوشتی من بفهمم کی هستی . افتخار ندادی؟؟
اما به نظر من (یه ناظر کاملا بیرونی) تو یه آدم دغدغه مند جدی مصمم در عین حال خوش صحبت و معمولا صمیمی و اصولا محبوب جلوه می کنی.
تنها چیزی که خیلی ـدم و متعجب میکنه و گاهی بدجور بوش می زنه تو دماغ آدم اعتماد به نفس پایینته. که الان که فکر می کنم دلیلش و نمی تونم پیدا کنم شاید بعدا کشفیدم بهت گفتم.