ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
منی که از مهمترین نقطه ضعفهایم را این میدانستم که نباخته ام شکست نخورده ام و بلد نشده ام در اوج بازندگی باید چطور بود و زندگی کرد، این روزها/ماهها چه دست و پایی که نزده ام بعنوان یک بشگست خورده ی کامل ... کسی که همه چیزش را باخته و حالا ظاهر و باطن خالی خالی و خوردشده است
اینکه بقول سیناترا راه ما را به چه سمتی خواهد برد را فقط احمقها با اتقان گلو صاف میکنند و میگویند ... یا ما که نمیدانیم دست کم
ولی مقاومت در برابر پذیرش کامل این که یک احمق شکست خورده ای شاید آخرین جبهه ی مانده ای باشد که دارم مفتضحانه در آن نیز میبازم. چنین اوضاعی است خلاصه
ای نرد حسن باخته با آفتاب و ماه
بر پاکبـازی تـــو زمین و زمان گـواه
من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون
صدبازی ازدوچشم توخوردم به یک نگاه
*الشعر الهمینجوری فی المغلوب الگوگوری
چرا نمینویسی دیگه :(
چی بنویسم دیگه :(