-
برای چریک ریاضیدان سابق، سوار بر موتور سیجی در نبرد با آسیابهایی چون فیلهای سفید
دوشنبه 6 دیماه سال 1400 14:03
من از آن قدیمیهای کلهخشک هستم. هنوز فکرهای به نظر خودم مهم و نکته های کلیدی شخصیام را توی یکی از وبلاگهای hidden همین بلاگ اسکای سیو میکنم برای خودم و گاهی که نیازشان دارم باز سری به آرشیوهای قدیمی برمیگردم. امروز هم برای دیدن چیزی با اکانت blogskyم وصل شدم که وسوسه شدم سری به وبلاگهای روزگار جوانی بزنم و دستی به...
-
دنیاهای کماکان متعامد
یکشنبه 18 تیرماه سال 1396 22:02
تو دنیایی که من عاشقیت رو کنار میذارم، ام کلثومم یکی از علمای بنام دینی جهان عرب شده لابد کماکان به این خاطر
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1396 02:05
ذهن که نیست. لامصب سردخانهی هزارهزار خاطرهی قندیل بستهی مرده است. بی که هیچیک بو کرده باشد یا رنگ عوض کرده باشد. هزارهزار خاطرهی بهخوبی فریزشدهی. سالم یا مثله شده
-
سندرم مونچاوزن اینترنتی
دوشنبه 19 مهرماه سال 1395 11:40
همین که پناه از اینجا برگرفته ام و قل خورده ام به ناچار سمت آیدی فیک، اسم فیک، مکانهای مجازی فیک، همین به خودی خودش غمناک است. همین «ناچارگی» یعنی که آخرین خانه یعنی که آخرین اتاقهای آخرین خانه را هم تسلیم دشمن کرده ای و هیچ از خود نداری دیگر. حالا نامه ای می یابم به خودم، از غریبه ی دیگری: «... مملو از حس غربت و غم و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1394 02:49
من به هیچکس نگفته ام، شما هم به کسی نگویید. آن سالهای آخری که هنوز مثل خوره کتاب میخواندم و مطالعه را برای خودم تحدید و بعد هم تحریم نکرده بودم، افتاده بودم روی دور "باخخوانی" و یکی از نویسنده های محبوبم همین جناب ریچارد باخ بود. چند ماهی حتی سعی میکردم که تمرینهای تخیلی "پندار/اوهام" را سر...
-
tow face of a same coin or what
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1394 01:29
مولوی میگه هر چیز که در جستن آنی، آنی فروید میگه هر چیز که در پی ریشه کن کردن و حاشای آنی، آنی حالا کی به کیه خدا داند. فقط خب همین بس که اگر دومین گزاره به صحت نزدیکتر باشه حال و قال همگیمون زار است بسی.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آذرماه سال 1393 01:23
دخترک از عصبانیت به خسخس افتاده بود که گفت: صرفا برای اینکه دوستت دارم، دلیل نمیشه که یه احمق کم شعور بی برو برگشت باشم چیزی نگفتم. نه اینکه حرف کم آورده باشم، یا بخواهم چیزهایی که نمیخاهم را نگویم، یا که به تخمم هم نباشد اصلا. جوابش را ندادم، چوگ اصلا نشنیده بودم که چه گفت مغرور و عصبانی بود، درست بهمان حدت روز اول....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 آبانماه سال 1393 20:49
شکست امتزاج من و تو، شکست اختلاط سنت روشنفکری کم ادعا بود شاید با روشنای نبوغ آغشته ی سنت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 01:07
آدم با قلبش ممکنه خیلی ها رو دوست داشته باشه ... با چشمهاش قطعا زیبایی چون رو دوست خواهد داشت ... اما من، من ترسو، حکمت این عشق و عاشقی تموم نشدنی م اینا نیست زیبای مهربان. من با همه ی ته مونده ی جسارتمه که تو رو دوست دارم. با این جسارتی که حتی نمیشه باهاش مرد؛ من با همین دوستت دارم، و پیش بیاد براحتی میمیرم به پات....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 00:59
... be the first one to be loved by me forever ...
-
الشعر الغجری المغلوب
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 23:33
منی که از مهمترین نقطه ضعفهایم را این میدانستم که نباخته ام شکست نخورده ام و بلد نشده ام در اوج بازندگی باید چطور بود و زندگی کرد، این روزها/ماهها چه دست و پایی که نزده ام بعنوان یک بشگست خورده ی کامل ... کسی که همه چیزش را باخته و حالا ظاهر و باطن خالی خالی و خوردشده است اینکه بقول سیناترا راه ما را به چه سمتی خواهد...
-
مقوله ی پاکی
جمعه 31 مردادماه سال 1393 16:24
از آن هزار یک حسنی که او دارد و مرد دیگری ندارد که بگذریم، یکیش هم همین که به گمانم تنها مردی از زندگی من بود که با هم سر مسئله ی جهانی "مسواک" به نخوردیم حالا اگر شما بخواهید بگویید که وقتی تنها یک مرد آمد که با زندگی ت ترکیب اضافه ی تعلقی ساختند و حالا نمیشود صفت هم بهش بدی و بگی تنها مرد زندگیم که فلان،...
-
#بازنشر
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 02:24
دنبال چیز دیگری میگشتم که بطور کاملا اتفاقی خوردم به پست این کله داغهای بی چاک و دهن سان اردوگاه اشرف. و با یک کم فوضولی ب این کلیپ تبلیغاتی درباره ی زیبایی ها و مناظر شهر اشرف! جدای از بار ارزشی گذاشتن روی مجاهدین/منافقین/یا هر اسمی که شما میپسندید دلم با دیدن این کلیپ بدجور برای آدمیزاد گرفت. استرس و پارانویا و...
-
صور
جمعه 13 تیرماه سال 1393 01:43
کلافه از گرما و کمی بیمار دراز کشیده کف زمین و کمر برهنهاش را با خنکای سرامیک اتاق کمی التیام میدهد لابد به خیال خودش. از تو آشپزخانه نگاهش میکنم و دلم میرود. دلم میرود و میدوم توی اتاق پاورچین پاورچین میخزم در آغوشش به آرامی. عصبی است و برخلاف همیشه صادق. بوی غذایی که پخته ام تمام تنم را گفته و همین که بو میزند زیر...
-
مباغله - از مجموعهی چاقو و نمک
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 17:04
+ برای موهات چتری هم گذاشتی که من بتونم هر لحظه دلم رفت دست بیارم سمت صورتت موهاتو کناری بزنم ؟ - نه + چی پس؟ - الان فقط میتونى تو بغلم قایم بشى + بغلت را هم دوس دارم معهذا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1393 13:15
امشکل از حرف نزدن من یا حساسیت بالای او یا ریز و درشت تمام مسائلی که بینمان در حال گذشتن بود نبود. مشکل از این بود که باید قبلش بهش میگفتم که یکی که تجلی تمام عاشقانگی من بوده آمده و ریده به همه چیز و گذاشته رفته. حالا هم دیگر درست و غلط از آب درآمدن هیچ علاقه ای را کمترین اهمیتی نمیدهم من. یک روز که لابد خیلی خورده...
-
دونخطه پی - از مجموعهی چاقو و نمک
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 17:31
- امروز تو مود ضدحال زدنیا + توقع داری چی بهت بگم خب؟ - میتونى اون زبون رو تو دهنت جمع کنى یک لبخند ملیح ایدیوتیک بزنى + اون تویی که با لبخندهای چیچیوتیکت دیگرانو بیچاره میکنی. از من نخواه چنین سنگدلیی
-
شاه شناسی مقدماتی =]
جمعه 16 خردادماه سال 1393 12:58
دست خودم نیست. دست خودش هم نیست. شاهه. اصلا از اصل و اساس شاهه. خدا خمیر مایه اش را اینطوری خلق کرده. یک هیبت و شانیت و جلال و جمالی دارد که شاهانه ست. که فاصله می اندازد بین تو و او. بین او و تمام چیزهای بی هیبت و کم شان و غیرجمیل غیرجلیل جهان. که نمیشود بگوید و نگویی چشم. نمیشود بخواهد و نخواهی. نمیشود باشد و نبینی؛...
-
چی؛ یا چرا خوشگلها میرقصند
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 14:05
دارم بیست و هفت ساله میشوم و حالم بدطور گرفته است. بیست و هفت ساله میشوم و مثل سگ شده ام با خودم با زندگی با دیگران. مرگ و پیری و ضعف را لحظه به لحظه نزدیکتر میبینم به خودم و پشت سرم را که نگاه می اندازم هیچ چیز نساخته ام که توی این ضعف بشود به آن تکیه کرد. دارم بیست و هفت ساله میشوم و هرچه رفقای گل دور و برم سعی...
-
نرد عشق 0
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 03:13
این متن توی چرکنویسهای وبلاگم بود. به تاریخ اردیبهشت ۹۳: "یکی از راههای قویا امتحان شده ای که برا برقراری نخهای کارآ و ایجاد تاثیر مثبت توی یک ارتباط توصیه میشه، اون وقتیه که توی یک جمع نه چندان کم تو و کیس مورد نظر به یک چیزی که چندان خنده ی جمع رو در نیاورده بخندین و ازون واویلاتر این که طی یک حرکت اتفاقی و یا...
-
بی زمانی
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 03:00
همه شهر را به امید پیدا کردن آن جگرکی خوبی که یکبار در عمر پسندیده بودم و تصویرش را نگه داشته بودم توی ذهنم برای مراجعه ی دوباره با محبوب گشتیم. همه شهر را دست در دست گشتیم و آخر سر سر از یک فست فودی درآوردیم. عشق است دیگر. منطقش نیست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 02:58
حالا ینی الان چون موهای تو لختن من نمیتونم بگم که از موی تو آشفتهترم؟!! حتما باید روی سیاهیشون دست بگذارم و شباهتشون به سیاهی بخت خودم؟؟ بختی سیاه با رگه های سپیدی از امید در کنار شقیقه ها مثلا :]
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 02:54
میگوید درد آدمو تغییر میده. راست هم میگوید. توی این چندین روز اخیر که از درد و تیر کشیدن فراوان به زور چشمهایم روی هم میرود شکل نگاهم به دنیا هم دارد عوض میشود کم کم. شکل و میزان اهمیتی که به اتفاقات و آدمهای دور و اطراف میدهم حتا. یاد روزهایی که تماشاگر درد کشیدنهای تو بوده ام/هستم/خواهم بود میفتم گاهی. درد و رنج این...
-
اندر مدحت گذشتن با سکوت از کنار زاهدانِ جلوهگرِ "آن-کار-دیگر"کن
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 01:17
یکوقتایی مرز بیرحمی یک آدم با بیتفاوتیش و یا عوضی بودنش خیلی باریک و به سختی قابل تشخیص میشه ... کلا بنظر من همون بهتر که آدم سعیی در تشخیص جایگاه فرد مورد نظر در این مرز و مورزا نکنه. گاهی خیلی به ضرر تجربههای قشنگ و دل و اعتماد و بشردوستی تموم میشه. مگه من و شما قاضی برچسبهای بشریتیم اصلا؟ چه کاریه!؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1393 02:03
عشقت تمام حیثتم بود شبی از خواب پریدم و مزه ی تلخ بی حیثیتی را تا انتهای گلو چشیدم خدا نیاورد برای هیچ عاشقی مثلا ...
-
ما أعرفش إزای یاحیاتی
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 22:43
اون "آاااااوووه" ی که امکلثوم توی سیره الحب بین "نتعب" و "نغلب"ش میکشه ... من دقیقا الان توی همان آاااوووه گیر کردهام الان مدتهاست که توی این آاااوووه گیر کردهام. خسته شو دختر جان. خسته شو دخترک. چیزی بهتر از اینی که هست نخواهد شد. یا به قولی: اَغلِب!
-
دریا تو را بلد است ...
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 11:38
دیروز نشسته بودیم و ساعتها درباره ی تاریخ ادبیات اروتیک جهان و ایران حرف میزدیم. یا شاید هم چند دقیقه بیشتر نشد و برای من بود که ساعتها گذشت؟! علی ای حال. میخاستم بگویم که کماکان اروتیکترین اصطلاحی که من توی ادبیات اروتیک دنیا به گوشم خورده "مرد جوراب به پا" ست. یکبار دیگر هم گفته بودم، ولی خب کمی تاکید که...
-
سانزَن اَدی؛ سانزَ ژُِتِم ... سانزُن گیوینه فاک حتا
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 02:36
طرف زده قسمت مهمی از آینده ی تحصیلیم و تقریبا تمام امنیت عاطفی و آرامش روانیم رو به فاک داده به چپش هم نیست، بعد پس از چند ماه اومده یه عذری میخاد در این حدها که: ببخشید که دیروز داشتم راه میرفتم پام خورد به کفش خاکی شد مثلا. نه تو همون عذر نخواه. آدم تا این عمق از درون نمیسوزه لااقل
-
عیدانه - 1
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 13:05
+ تا تو باشی که وقتی طرف میگه فلانچیز برای بیماران قلبی موکدا توصیه نمیشه، شوما پررو بازی و جرئتورزی به خرج ندی نری سراغش. حالا خوبته که امروز روز آخری هم مثل همون سیصد و شصت و گه سال قبلیش حس دامنهدارِ بههارفتگی رو کشش بدی؟ خوبت شد که همه ی نقابایی دروغین خوشگل مشگل نکبتیای که از صبح زده بودی بر صورت فروریخت و...
-
چمدان
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 00:42
دوستش ندارم. لااقل دیگردوستش ندارم. یا دستکم خودم اینطور فکر میکنم. اما وقتی که دیدمش توی عکسها که چقدر پیر و خسته شده دلم سوخت. برای او، برای خودم، برای زمان ... برای چه کوفتی دلم سوخت را نمیدانم. تنها چیزی که حس کردم درد عمیق و خزنده ای بود که از آتش حاصل از باد خوردن به خاکسترهای هنوز نمرده ناشی میشود