چی؛ یا چرا خوشگلها میرقصند

دارم بیست و هفت ساله میشوم و حالم بدطور گرفته است. بیست و هفت ساله میشوم و مثل سگ شده ام با خودم با زندگی با دیگران.  مرگ و پیری و ضعف را لحظه به لحظه نزدیکتر میبینم به خودم و پشت سرم را که نگاه می اندازم هیچ چیز نساخته ام که توی این ضعف بشود به آن تکیه کرد.

دارم بیست و هفت ساله میشوم و هرچه رفقای گل دور و برم سعی میکنند بمن بفهمانند که آدم موفقی هستم، که کسانی هستند که دوستم دارند، که وقت برای شلتاق کردن زیاد دارم و تا ضعف سالها فاصله دارم؛ ... نوچ! افاقه نمیکند که نمیکند.  روزهاست که گنداخلاق شده ام شدید، و کسی جلودار این گرگ تشنه نیست انگار.


امروز اما  یک دوست خیلی دورِ شاید نامربوط، یکی از این مردهای به شدت جذاب که چیزی بیش از سلام و علیک بینمان نیست، خیلی اتفاقی صحنه ها طوری چید که بین کلمه های رد و بدل شده‌مان بگوید که یک "دختر خیلی خوشگل"م من.   و امروز دنیا کلی عوض شد، کلی جوان شدم، کلی رنگ گرفت همه چیز.


هر چه هم که بگوییم، هر چه که باشیم، حتا یک خیابانگرد مستقل بی تفاوتی مثل من، دختر که هستیم انگار بخش بزرگی از شخصیتمان را در تعامل با اجتماع میشناسیم. انگار یکی از مولفه‌های مهمی که توی تعریف خودمان داریم برمیگردد به نگاه دیگران به ما.    یا لااقل یک نگاه مثبت یا منفی دیگری (حتی دیگری بسیار دور) میتواند توی خلق ما کلی اثرگذار باشد. حالا حتا اگر این اثرگذاری را بخاطر واسطه‌گری چیزی جز تعریف فرد از خودش هم بدانیم، اثرگذاری مشهودی است.

هوم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
hm جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:43 ب.ظ

خو راس میگه خوشگلی دیگه حالا خواهی برقص و خواهی نرقص

:)))
تازه کجاشو دیدی، جا افتادم کلی هم خوشگلتر شدم :D

م یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:41 ب.ظ

منم خیلی جا افتاده و خوشگلم. به منم سری بزنید لطفن =)

من که نفهمیدم کدوم میمی؛ ولی خب همینطوری محض روحیه دادن بهت:
بر منکرش بیش باد!!
:))))

مطرب چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:14 ب.ظ

ما رومون نمیشه ولی بگم خوشگلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد