-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 13:31
بهترین چیزی که حالا میشود آرزویش را کرد این است که به یک سال و نیم پیش باز گردم. وقتی که نمیشناختم این حجم متورم از ضعف دلمه بستهی خودشیفته را که انسان نام داشت
-
دگر به زلف فلان تو دست ما نرسد.
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 00:29
خیلی مون از سر شوخی یا به سخره گرفتن لحن لاتی مرسوم یا هر بانمکبازی دیگری از این اصطلاح نارایج "به موت قسم" استفاده میکنیم، ولی آیا تا به حال شده که ناخودآگاه به موی محبوب قسم بخورید؟ آیا شده که وقتی سخت درگیر کارهای شخصیتان هستید و در ضمن غرق افکارتان، بدون این که حواستان باشد چه میکنید نیم واضح نیم زمزمه...
-
not on Love, but on Your love
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 01:32
نمیخواهم بگویم میپرستمت، ولی خب همانقدری که خدایت را دوست داری دوستت دارم. دوست داشتنت در واقع یکطور بسیار بسیار خوبی بازتجربه ی همان حسهایی ست که سالهای خیلی دور توی دوران شور و مستی عاشقبازی با خدا نسبت به او (و تا پیش از تو فقط و فقط نسبت به او) داشته ام همان امیدهای زیاد از خوبی و بزرگی و عزیز بودن او، و ترسهای...
-
:|
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 00:38
یوختی هم زندگی آدمو به جایی میرسونه که آدم راهی نمیبینه جز این که به مخاطب خویش رو کنه و بگه: من احمقم به شایعه ها اعتنا نکن
-
خشونت علیه عشاق 5
جمعه 15 آذرماه سال 1392 13:28
خشونت علیه منی که عاشق تو شدهام ماهها/سالها ست یعنی همین شعری که لقلقه ی زبان همگان شده و وااااای بر آنها اگر بفهمند دارند از چه شکنجهی خشونتباری حرف میزنند گاهِ خواندن این یکی دو بیت. همان بیتهایی که میگوید آمدی عاشق و خرابم کردی بعد ه دیدی حسابی جان و دلم آمیختهات شد مرا گذاشتی و رفتی. همان ها. همان شکنجهی شب و...
-
مرا ز تو چارهای نیست جز جنونی حادتر
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 11:37
فوکو یجایی توی تاریخ جنونش به دیوونه شدن دنکیشوت اشاره میکنه و با نقل قولهایی از خود کتاب سروانتس میاره : او در آخرین لحظه با خرد و حقیقت پیوند یافت. شوالیه ناگهان به دیوانگی خویش پی برد و این جنون در نظرش حماقت نمود. اما آیا تبدیل ناگهانی جنون به عقل چیز دیگری است جز "جنون تازهتری که به مغز او راه...
-
تهران شب به تو نزدیک است و دور است مثلا
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 05:15
متاسفم که باید به این نکته اشاره کنم ولی شهرم رو با تمام کثیفی هاش، آلودگی هاش، با تمام مردم دورنگ و قالتاق و کاسبکارش، با تمام سنتهای احمقانه و مدرینته های احمقانه ترش دوست دارم تو مایه های یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید حتا متاسفم، چون به خودم میگم کاش دلم جای قشنگتری رو برای دوست داشتن انتخاب کرده بود؛ کاش تنم به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آبانماه سال 1392 21:38
ماجرا با تمام حجم و وزنش از جایی شروع شد که شهوتِ وسواسگونه ی وارد شدن به قصه ی کسی به سرت زد که همچون خود تو "جزئی از قصه های خودش هم نمیشد". شهوتِ دیوانهوار و جنون عاشقانهای که جزئی از قصه ی آنی شوی که قصهها را رفتنی میدانست و تعلیقها را ماندنی.
-
زنی زانو زده بر پای بتی که قصد شکستنش را کرده بود
جمعه 10 آبانماه سال 1392 20:44
بقول یارو گفتنی هرگز فکرش رو هم نمیکردم که بعد از تویی که آن روزها مظهر خوبرویی و سنگدلی توامان بودی در ذهنم دوباره عاشق بشم. ولی اینطور نبود، دوباره عاشق شدم. اون هم برای بار دوم عاشق تویی که عاشق کش ظاهر شدی اینبار. تحمل اینهمه عشقت را نکردم و رفتم. و برای بار سوم از دور و از زاویه ی سومی عاشقت شدم. حالا به تخیلی -...
-
پا؛ قلب دوم انسان
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 04:28
بعضیام مثل اون کتونی راحت همیشگی خواستنی ای هستند که تهش یه سنگ نوک تیز آزارنده قایم شده و پات که میکنی دائم آزارت میده، اما وقتی درش میاری و هی تکون تکونش میدی، توشو نیگا میکنی، کفش دست میکشی اصن انگار سنگه غیب میشه و نیست که نیست. همچین خوب و سر به راه بی سنگ طور حالا شما دوست داری بگی چون تلخی شراب دلآزار و...
-
چرت میزنم ... کتابامو ورق میزنم ... میگم ...
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 21:45
"شهر لغزان" اونجاییش که طرف روبرویی با کتاباش و با یک عالم اطلاعات و حرف بامزه خیلی کول طور میاد به راوی داستان پیشنهاد میده که بلند شو برو بیرون، اصن بیا با هم بریم بیرون تفریح و فیلان، ولی راوی روی همون مبل همیشگی میشینه همون کتابای همیشگی رو ورق میزنه فیلم همیشگی رو میبینه و چرت میزنه و در جواب فرد مقابلش...
-
خشونت علیه عشّاق 4
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 01:17
بعد آدم پیش خودش میمونه که خب تو اون چشمای خوشگلت همینطوریشم که دوتاست من نمیدونم چطوری نگاهشون کنم. دست و پای دلمو گم میکنم هی از راست به چپ از چپ به راست هول میشم که کدومشونو بیشتر تماشا کنم و دست آخر توی کدوم یکی غرق بشم برم بمیرم تا ابد. بعد چشات که چهار تا میشه از ذوق یا حیرت یا تعجب، ینی دیگه خود خود دایلما میشه...
-
خشونت علیه عشّاق 3
جمعه 25 مردادماه سال 1392 01:08
رابطه تا به وصل نرسد تا به ثمر ننشید قشنگش در ذهن من این است که درنش یک عاشق داشته باشد و یک معشوق. با مرزهای مشخص و نازکشیدن_نازخریدن های تعریف شده و شوق و هجرهای هیجان انگیز لازمه ی پاگیریِ نسخه های اولیه ی عشق میان دو نفر. رابطه های دور اما بدون مرزهای عاشقی معشوقی، دور اما صمیمی، دور اما همراه با شوق ابراز شده ی...
-
خشونت علیه عشّاق 2
شنبه 19 مردادماه سال 1392 01:29
کام عشق را گاهی با غرغر کردن و نق زدن و طلبکاری از معشوق بسته اند. زبانش را به تلخی و تندی در دهانش جای داده اند انگار؛ و چشمهایش را برای گریه از جفای معشوق و گوشه چشم آمدن در جواب سنگدلی های نازگونه اش. در اینطور مواقع که نیاز دارد طغیان کند، بر آشوبد و عاشق را برهم زند، شما بگو به دو نفس چسناله کردن محتاج است حتا که...
-
خشونت علیه عشّاق
جمعه 18 مردادماه سال 1392 22:24
یکی از راههای به محاق کشیدن عاشق هم این است که معشوق در عین لطف و بیخیالی یادآور عاشق شود که مثلا فلان مدل ایستادنت را فلان رفتارت را آنطور خندیدنت را دوست دارم؛ آن طور فکر کردن برازنده ی توست یا آن روسری ات را دوست دارم. اینطور میشود که عاشق زار بخواهد یا نخواهد توی کمد دستش همیشه روی آن روسری گیر میکند؛ وقت شنیدن یک...
-
چهره ی فیلانت پیدا نیست
جمعه 11 مردادماه سال 1392 19:39
های عشق هاااای عشق شب بود سیبیلاتو ندیدم موتوعسفانه بگی بخواب بچه ها تازه از سر کار اومدن کپه ی مرگشونو بذارن خسسه ن بیلیک-بیلیک و دالانگ-دالانگ تا به کی کاملش رو میتونید توی زوزه بخونید متعسفانه =]] هار (10)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 تیرماه سال 1392 17:51
بویی از اخلاق و عاطفه و انسانیت نبرده ام؛ و از دنیایی با اینهمه آدمی که تمام این بوهای ناجور را میدهند خسته ام ...
-
گاهی با من سخنی بگو
جمعه 24 خردادماه سال 1392 16:52
آن سالهای دور یک دوستی داشتم که خیییلی دوست بود. خیلی صمیمی بودیم. خیلی با هم بودیم. خیلی مزاحم هم/ درگیر هم نبودیم. خیلی دوست اجتماعی بودیم و چیزی بیش ازین نبودیم. هفته ای یکبار یکی دو ساعتی توی کافه ی نزدیک ایستگاه اتوبوس ضرابخانه (خط مینی سیتی- مترو بهشتی) مینشستیم روبروی هم و حرررررف میزدیم و میخندیدیم و کلی کیف...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 13:02
از لوبیا پلوی تو تا لوبیا پلوی من همسانی و فاصله
-
سبحان المعبود
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 00:45
شماها نمیفهمید ولی وقتی نگاه میکنه چشم راستش قشنگتره مهربون تره وقتی میخنده چشم چپشه که انگار شادی و انرژی میبارونه توی صورتت و قشنگتر از چشم راستشه شما ها نمیدونید که همین دو تا نکته از زیباترین اسرار این دنیاست نمیدونید که برای فهمیدن این دو تا نکته باید چه سختی ها وخوشی ها چه شیرینی ها و تلخی هایی رو تجربه کرد تا...
-
بگذارید خودم باشم - 30 دسامبر 2009
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 21:27
بوی خون می آید از دیوار اتاق. بوی خون می آید از در اتاق. بوی خون می آید از پنجره های کوچک و خاک گرفته ی اتاق. از این واکمن قدیمی، از آن کتابخانه ی تا خرخره پر، از این عبدالحلیم حافظ لعنتی دوست داشتنی که هی عر میزند توی گوشهای کر تو که "ما اَصعب اَن تهوی امرآهً ..." ، بوی خون می آید. بوی خون می آید از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 11:06
قصد دارم که گزیده ای متنهای پنج شش سال گذشته ی این وبلاگ رو به صورت آزاد به انگلیسی برگردانم و برای همین نسخه ای از هرکدام را نیز (بعنوان متن مرجع) در این صفحه باز خواهید یافت. دوستانی که تمام این سالها را با من بوده اند و هر چندبار هوا شدن و نابودی وبلاگ را هم به چشم دیده اند و هنزو هستند، انقدر در برابر دیوانگی های...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 18:48
آدمهایی دارند یک بخش عظیمی از انرژی و احساساتم رو مثل یک سیاه چاله در خودشون فرو میکشند که خودشون ذره ای از اینهمه انرژی به درون بلعیده رو باهام شریک نمیشن متاسفانه ... نمیدونم میفهمی دارم چی میگم/چی میخام بگم یا نه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 03:57
یکی از بزرگترین خطاهای ذهنی ای که میکنیم اینه که خیال میکنیم بعد از یک پاییز غمناک قراره همه چی جوونه بزنه و پرنده ها چهچهه بزنن و دنیا قشنگ و خوشبو و خنک و در حال زایش بشه اما حقیقت واضح اینه که بعد از یک پاییز نمناک غمگین، نوبت به زمستان سخت و خشک و سرد و ریزش آوار گاه به گاه برف سرد و سنگین میرسد. و کیست که مثل...
-
هاااای ارومیه ی آرام من ... آغوش روشنت را بگشا
جمعه 8 دیماه سال 1391 02:00
پیش خودمون بمونه ولی برای من یکی از دلایل ناراحت کننده بودنِ ته کشیدن آب دریاچه ی نمک ارومیه اینه که نمیتونم وقتایی که زندگی واقعا داره فشار میاره خودمو تو این تخیل شیرین غرق کنم که میرم وسط دریاچه ی صورتی و زیبای ارومیه ... میپرم زیر آب ... و برنمیگردم ببخشید که من مثل شما خون پاک عاریایی بحد کافی در رگهام نیست یا...
-
کبکی روی چوبپاهای کلاغ
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 19:24
همینطور که سنم بالا میره، تحصیلاتم بیشتر میشه، سوابق و مهارتهام رشد میکنه، و مهمتر از همه جدیت خودم برای انداختن خودم توی بازار کار و تموم کردن طفره رفتنم از درگیری در فعالیتهای جدی و رسمی تر زیاد میشه، خب به تبع تو موقعیتهای رسمی بیشتری هم قرار میگیرم. تو موقعیتهای حساس بیشتری که توشون باید در عین حال جدی و رسمی و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 13:23
آقا به حساب بدجنسی یا خبث طینت یا بی چشم رویی یا هر چی میذارید بذارید ... واقعا دلم میخواد خرخره ی یکی دونفرو بجوم تااااااااااااا ته! برا چی عاخه؟؟ :|||| اه اه اه!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 23:47
توی سردی های 86 بود. رفیقی نمانده بود دور و اطرافم. و هرکه مانده بود هم نارفیق بود سرمای هوای بدجوری خفقان آور شده بود و من تصمیم گرفتم یک چند روزی از تمام این آدما سرماها دودها دروغها دور شوم. بروم جایی که هیچ کس را نبینم نشناسم مجبور نباشم با کسی حرف بزنم اینطور شد که همه ی رفاقتهای پوکیده ی نا گرفته ی پر از گره را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 00:28
ممکن است از خیلی ها جدا شوم همان طور که جدا شده ام تا بحال ممکن است عاشق خیلی ها شوم و بهشان نرسم کما اینکه نرسیده ام ممکن خیلی ها بیایند و بروند آنگونه رفته اند تا همین حالا اما "تهران" ... تو اگر نباشی تهران!!! توی دودآود خیانت پیشه ی خشمگین لعنتی اگر روزی نباشی در کنارم هوای کدام شهر را بو بکشم کدام شهر...
-
The Vultures
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 16:50
As he was getting into the train, he couldn’t feel it immediately. The taxi had passed strangely while he had been hailing it. He couldn’t find the reason yet. Neither did he want to commute in that capsuled tins full of smelling dreadful passengers, nor preferred the speed of traveling underground to get natural...