کام عشق را گاهی با غرغر کردن و نق زدن و طلبکاری از معشوق بسته اند. زبانش را به تلخی و تندی در دهانش جای داده اند انگار؛ و چشمهایش را برای گریه از جفای معشوق و گوشه چشم آمدن در جواب سنگدلی های نازگونه اش.
در اینطور مواقع که نیاز دارد طغیان کند، بر آشوبد و عاشق را برهم زند، شما بگو به دو نفس چسناله کردن محتاج است حتا که تا قدرت و تسلطش را بر عاشق بیچاره نمایش بدهد و عاشق را غرررررق در لذت رنجگونه ی بی اختیار بودن در دست حضرت عشق کند؛ هیچ ظلمی بزرگتر از آن معشوق نازنینی نیست که باوفاست، مهربان است، به شیوه و آراسته است، دل نگران عاشق خویش است، هی واااای من هی واااای من حتا مراقب حال و احوال نزار و عاشق بیچاره ی خود است. در برخورد با چنین معشوقی، عاشق بیچاره هیچ نیست جز یک گربه ی پیر و رام دستمالی شده، جز یک کیف نشسته گوشه ی اتاق سییییر شده از تمامی تجارب خوب دنیا بر کول صاحبش.
عاشقی که نتواند بر بیاشوبد، طلبکار باشد از عالم و آدم و خدا و دنیا و معشوق و عشق و خودش و حتا از طلب، عاشقی که سرش داغ نکند به تنش عرق سرد ننشیند مثل ظرف سوراخ دوشاب های های گریه نکند ناخنهاش را نخورد تا آرنج، عاشقی که آرام و رام و اشباع از وفا و مهر و نگاه لطف آمیز معشوق باشد که دیگر جوجه تیغی هم نیست، چه برسد به عاشق. این همه خوبی حضرت معشوق تاجسر تمام عالم و عالمیان، اگر مصداق بارز استبداد و خشونت علیه عاشق بیچاره نباشد چیست پس!؟