ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بقول یارو گفتنی هرگز فکرش رو هم نمیکردم که بعد از تویی که آن روزها مظهر خوبرویی و سنگدلی توامان بودی در ذهنم دوباره عاشق بشم.
ولی اینطور نبود، دوباره عاشق شدم. اون هم برای بار دوم عاشق تویی که عاشق کش ظاهر شدی اینبار.
تحمل اینهمه عشقت را نکردم و رفتم.
و برای بار سوم از دور و از زاویه ی سومی عاشقت شدم.
حالا به تخیلی - فلسفی بودن ایده خرده نگیرید. مهم اینه که تصویرش منو با خود برد. گفتیم برا شما هم روایتش کنیم.
ولی همین شما هم بعید میدانم بتوانید منکر متفاوت شدن جنس دوست داشتن از دور و نزدیک، دوست داشتن یکطرفه و دوطرفه بشوید.
یک هم چنین داستانی خلاصه.
پ.ن: اگر فکر کردهاید که توانسته اید فاعل و مفعول قسمت دوم عبارت "عنوان" این مطلب را به راحتی تشخیص دهید (و اوصلا میتوان چنین کرد)، باید خدمتتان اذعان کنم که ساده اندیشی کرده اید. ما خودمان هم دست آخر نفهمیدیم که در بازی های زندگی کدام یک شکننده (به معنای شکستنده) است و کدام یک شکننده (به معنای شکستانده).
احیانا شما این روزا درگیر خوندن هستی و زمان یا کلن هیدگر نیستید؟
از پی نوشتتان که چنین برمی آید استاد =)
ببین من چه فیلسوف بی طمطراق افتاده حالی هستم خداییش استاد دلشاد =]]]