دوستش ندارم. لااقل دیگردوستش ندارم. یا دستکم خودم اینطور فکر میکنم. اما وقتی که دیدمش توی عکسها که چقدر پیر و خسته شده دلم سوخت. برای او، برای خودم، برای زمان ... برای چه کوفتی دلم سوخت را نمیدانم. تنها چیزی که حس کردم درد عمیق و خزنده ای بود که از آتش حاصل از باد خوردن به خاکسترهای هنوز نمرده ناشی میشود
مهدیه میرمحمد
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 ساعت 12:42 ق.ظ
وبلاگت خیلی قشنگه
به من یه سری بزن ضرر نمی کنی
اگه خواستی باهام تبادل لینک کنی از منوی بالای وبلاگم دکمه تبادل لینک اتوماتیک رو بزن
...خیال شعله می رقصد هنوز از ساز خاکستر
.
مبارکه رنگ و لعاب جدید
با تئوریهای درگوشی چه تناسی داره؟ یا شاید من هنوز عادت نکردم بهش.
آره خوب نیست قالبش.
همینطوری محض تنوع و تفریح برای نهایتا یکی دو هفته گذاشتمش که باشه
اگه شما قالب قشنگتری به چشمت خورد لینک بده استقبال میشه حتما :) خیلی هم عالیه