ما أعرفش إزای یاحیاتی

اون "آاااااوووه" ی که ام‌کلثوم توی سیره الحب بین "نتعب" و "نغلب"ش میکشه ...
من دقیقا الان توی همان آاااوووه گیر کرده‌ام
الان مدتهاست که توی این آاااوووه  گیر کرده‌ام.
خسته شو دختر جان. خسته شو دخترک. چیزی بهتر از اینی که هست نخواهد شد. 

یا به قولی: اَغلِب!

دریا تو را بلد است ...

دیروز نشسته بودیم و ساعتها درباره ی تاریخ ادبیات اروتیک جهان و ایران حرف میزدیم. یا شاید هم چند دقیقه بیشتر نشد و برای من بود که ساعتها گذشت؟! علی ای حال.
میخاستم بگویم که کماکان اروتیک‌ترین اصطلاحی که من توی ادبیات اروتیک دنیا به گوشم خورده "مرد جوراب به پا" ست. یکبار دیگر هم گفته بودم، ولی خب کمی تاکید که عیبی ندارد توی مباحث تخصصی ;)

یکجور غمناک ساکتی اروتیک است این مرد جوراب به پا . حتی صورت سفید مربع‌شکل زیبایش، و موهای سیاه نسبتا چرب نسبتا عرق‌کرده‌اش را هم میتوانم ببینم که ریخته روی صورتش. با ساقهای پای یکی بزرگتر از دیگری. با جورابهای خاکستری روشن نه چندان تمیز که کشهایش وا داده‌اند سمت پایین.
نمیدانم چه چیز توی همین سه کلمه است که مرا با خودش میبرد و تصویری اینقدر روشن جلوی چشمهایم نشان میدهد. حتی نگاه سرد غمزده ی مرد را هم توی چشمهای نه مشکی نه سبزش میبینم که در سکوت دنبال پیرهنش میگردد برای پیدا کردن پاکت سیگار.

مینویسمش یکبار این مرد را.

سانزَن اَدی؛ سانزَ ژُِتِم ... سانزُن گیوینه فاک حتا

طرف زده قسمت مهمی از آینده ی تحصیلیم و تقریبا تمام امنیت عاطفی و آرامش روانیم رو به فاک داده به چپش هم نیست، بعد پس از چند ماه اومده یه عذری میخاد در این حدها که: ببخشید که دیروز داشتم راه میرفتم پام خورد به کفش خاکی شد مثلا.

نه تو همون عذر نخواه. آدم تا این عمق از درون نمیسوزه لااقل