آدمهایی دارند یک بخش عظیمی از انرژی و احساساتم رو مثل یک سیاه چاله در خودشون فرو میکشند که  خودشون ذره ای از اینهمه انرژی به درون بلعیده رو باهام شریک نمیشن متاسفانه ...

نمیدونم میفهمی دارم چی میگم/چی میخام بگم یا نه 

یکی از بزرگترین خطاهای ذهنی ای که میکنیم اینه که خیال میکنیم بعد از یک پاییز غمناک قراره همه چی جوونه بزنه و پرنده ها چهچهه بزنن و دنیا قشنگ و خوشبو و خنک و در حال زایش بشه

اما حقیقت واضح اینه که بعد از یک پاییز نمناک غمگین، نوبت به زمستان سخت و خشک و سرد و ریزش آوار گاه به گاه برف سرد و سنگین میرسد.  و کیست که مثل درخت صنوبر و زبان گنجشکی سال به سال دلش پاییز و زمستان رد کند و باز سر پا شود و بهار دلش بیاید و دوباره طبیعت سبز و تازه را بو بکشد دلش و ثمر بدهد و ... تااااا برسد به پاییز بعدی!  ما فوقش فوقش خیلی که خونسرد و جان سخت باشیم مثل توت فرنگی باشیم که عمر دلمان به تحمل سه تا زمستان هم نکشد و تمام بار و ثمر مفیدمان را هم در همان سال اول بدهیم. در واقع حتا اگر زمستانهای دوم و سوم را هم س پا بمانیم و به فکر بهار زنده بمانیم، محصول چندانی نخواهیم داشت. درواقع، زنده ماندن دلمان بعد از اولین پاییز و زمستانی که به خود دیدیم صرفه ی اقتصادی ندارد!!