چرت میزنم ... کتابامو ورق میزنم ... میگم ...

"شهر لغزان" اونجاییش که طرف روبرویی با کتاباش و با یک عالم اطلاعات و حرف بامزه خیلی کول طور میاد به راوی داستان پیشنهاد میده که بلند شو برو بیرون، اصن بیا با هم بریم بیرون تفریح و فیلان،
ولی راوی روی همون مبل همیشگی میشینه همون کتابای همیشگی رو ورق میزنه فیلم همیشگی رو میبینه و چرت میزنه و در جواب فرد مقابلش اون کلمات طلایی رو بارها و بارها تکرار میکنه
همون جمله ها/ کلمه های طلایی.
عاخ عاخ عاخخخ
همونها! همونها
کاریش نمیشه کرد. همیشه نمیشه شیک و مردم خواه و با کلاس بود
همون کلمه هاست گاهی که نسبت ما رو با دنیا و افراد کول و خوب درونش مشخص میکنه
بعله