صور

کلافه از گرما و کمی بیمار دراز کشیده کف زمین و کمر برهنه‌اش را با خنکای سرامیک اتاق کمی التیام میدهد لابد به خیال خودش.  از تو آشپزخانه نگاهش میکنم و دلم میرود. دلم میرود و میدوم توی اتاق پاورچین پاورچین میخزم در آغوشش به آرامی.
عصبی است و برخلاف همیشه صادق.  بوی غذایی که پخته ام تمام تنم را گفته و همین که بو میزند زیر دماغش کمی صورتش میرود توی هم.
- بالاخره ناهار چی خوردی که چنین بوی عجیبی میدی؟ 
خال مشکلی کنار گوش سفیدش را میبوسم و به پهنای صورتم لبخند می آید از این در آغوشش بودن خیالی.
+ نخوردمش که تاج‌سر. پختمش گذاشتمش کنار که حالت بهتر شد بلند شی با هم بخوریم.
از فرط درد و کلافگی مثل آب شفاف شده صورتش، و همه ی خستگی و بیحوصلگی عالم چرخ میخورد توی صورتش با این جمله.   لبخند گشاد تصنعی ای میزند و سعی میکند خودش را قایم کند پشت شیرین‌زبانی و شوخی هایش.
- ینی انقدر بد شده که خودت نمیتونی تنهایی بخوریش؟
میدانم که شوخی نمیکند. میدانم که بوی غذای رو تنم را و دستپختم را، میدانم که بیمزگی‌ها و بوسه‌های بیوقتم را نمیخواهد الان. 
محکمتر میخزم توی بغلش و دستهای سرخ بزرگش را روی بدن سفت میچسبم. میدانم که با همه‌ی این نخواستنها و روزمرگی‌ها یک چیز را خوب میخواهد. من را. بودنم را. و دلش قرص است از اینکه هیچ چیز را به این خوبی ندانسته‌ام در تمام این فراز و نشیب.
نظرات 3 + ارسال نظر
نادم جمعه 13 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:18 ق.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

خدایا میشنوی حرفهای مرا ، درک میکنی احساسات این قلب زخم خورده مرا ؟!
چرا سکوت ؟ چگونه باید بشنوم پاسخت را در جواب این دل صبور ؟!

hm یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:01 ق.ظ

چرا حناق گرفتی خوب؟ یه چیزی بنویس دیگه پوسیدیم ااااااااااه
صد دفه اومدم خبری نبود...ایششش

چشم چشم :)))

دارم سعی میکنم تکه تکه هایی بنویسم که نهایتا بشن یه داستان؛ سخت میشه اونوقت دست به قلم شدن این شکلی

hm پنج‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:55 ب.ظ

چرا رفتی؟ چرا نیستی؟ کجایی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد