توی سردی های 86 بود. رفیقی نمانده بود دور و اطرافم. و هرکه مانده بود هم نارفیق بود

سرمای هوای بدجوری خفقان آور شده بود و من تصمیم گرفتم یک چند روزی از تمام این آدما سرماها دودها دروغها دور شوم. بروم جایی که هیچ کس را نبینم نشناسم مجبور نباشم با کسی حرف بزنم

اینطور شد که همه ی رفاقتهای پوکیده ی نا گرفته ی پر از گره را تکاندم از روی شانه ها زدم به جاده ی سفر. 

تقدیر جور دیگری بود اما! توی همین سفری که قرار بود سفر سردی و تنهایی باشد رفیقانی یافتم بی هیچ تلاش، که تا به امروز عمر و جان من بوده اند یکایکشان

.

حالا نیز حس میکنم بدجوری محتاجم که تلخی های آدمهای اطرافم را از شانه بتکانم و بروم به سمت یک خودکشی دیگر. این بار دریچه ای از نور زیر پاهایم باز میشود یا خیر را نمیدانم. اما این سرما این گرد و غبار این هوای نمناک خفه را توان ندارم دیگر

نظرات 3 + ارسال نظر
مطرب جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:26 ب.ظ

:)
خیلی از اونایی که بودن دیگه نیستن،چون دیگه اونایی نیستن که بودن؛من به یکی کلی روزای خوش بدهکارم و کلی از خاطرات خوبم و بدم را به او مدیون،کلا یه زندگی بهش باختم ...ولی نمیشه بدهکاریمو صاف کنم باش،چون دیگه نیست...و هیچ چیز غمگینتر از این نیست که این حقیقت گُه هر روز بخورد توی صورتت و بدانی تو هم دیگه نیستی،هرروز با عکس پروفایل گوگل پلاسش صحبت کنی و به خودت فحش بدهی به خاطر تمام لحظه های خوبی که میتوانستی برایش بسازی و گند زدی توی همه اشان،هرروز دلت برایش تنگ تر شود و ....
خلاصه اینکه ممکنه وقتی به یه تابلوی زیبا از خیلی نزدیک نگاه کنی نبینی زیباییش رو،یکم که ازش فاصله گرفتی بفهمیش....حالا این سفرت رو اگه بری ممکنه بفهمی زیاد هم بد نبوده اون شرایطت و اونایی که تلخیشون کامت رو تلخ کردن و ...
راستی وبلاگ خوبی داری ، با یه مطلب تازه به روزم، به من هم سر بزن:)

آدرس وبلگ ندادی که!! =)

فاطمه سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ب.ظ http://tanin-e-sahar.persianblog.ir

بعضی وقتا آدم خیلی «سفرلازم» میشه.
حتی تنهایی گاهی بیشتر جواب میده

امیرحسین ا شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ق.ظ

87 بود فک کنما! نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد