مرا ز تو چاره‌ای نیست جز جنونی حادتر

فوکو یجایی توی تاریخ جنون‌ش به دیوونه شدن دن‌کیشوت اشاره میکنه و با نقل قولهایی از خود کتاب سروانتس میاره :

او در آخرین لحظه با خرد و حقیقت پیوند یافت. شوالیه ناگهان به دیوانگی خویش پی برد و این جنون در نظرش حماقت نمود. اما آیا تبدیل ناگهانی جنون به عقل چیز دیگری است جز "جنون تازه‌تری که به مغز او راه یافته"؟ این وضعیت دو پهلو همواره ممکن بود به عکس خود بدل شود و در نهایت تنها با مرگ او یکسره میشد. جنونِ از میان‌رفته به معنای مرگ قریب الوقوع است، "چیزی که در نظر ایشان نشانه ی بارز مرگ بیمار آمد، این بود که وی چنین ساده و آسان از جنون به عقل باز آمده است."
.
حالا اینی که میگه عبور یکهویی از جنون و عاقل شدن خودش یه عبور به سطح بالاتری از جنونه، منو یاد اینی میندازه که من و تو بخوایم  یکهو عاقل و محاسبه‌گر شیم و دیگه شیفته ی هم نباشیم، باشیم دو تا دوست معمولی‌ مثلا. 
بعضی چیزها درسته که از محالات نیست؛ ولی از جنون و دیوانگی بالاتری خبر میده.

حالا این که من بخوام رو عشق به تو چرتکه بندازم و بذارمش کنار از دیوانگی نشئت میگیره یا خودش باعث میشه که من دیوانه‌ترت بشم رو هنوز خودمم کشف نکردم. سئوال خوبی است برای فکر.
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ق.ظ

انقد فکر کن که آخرش عاقل شی بیچاره!
.
یهو یاد این بیت افنادم چه ربطی داره نمیدونم
عشقبازان لاابالی تر به پیش
تا جواب آید سوالی تر ز پیش

احسنت. عالی بود. :)

مسعود شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:04 ب.ظ

عاقلانه است که حتی اجازه محاسبه گری و چرتکه اندازی رو ندم به خودم. تاب جنون تازه ندارم


دلنشینه نوشته هاتون؛ ممنونم

واقعا ای کاش عاقل هم که میخایم بشیم همیشه از همینطور عاقلانگی هایی باشه که شما میگید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد