بی زمانی

همه شهر را به امید پیدا کردن آن جگرکی خوبی که یکبار در عمر پسندیده بودم و تصویرش را نگه داشته بودم توی ذهنم برای مراجعه ی دوباره با محبوب گشتیم. همه شهر را دست در دست گشتیم و آخر سر سر از یک فست فودی درآوردیم.
عشق است دیگر. منطقش نیست 
نظرات 1 + ارسال نظر
atretoube جمعه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:12 ق.ظ

سلام
دلم میخواهد به دل بنویسم.
تو که حتی جوابهایم را نمی دهی ...
شاید برایت نقشی از تار و پود نخ نما شده ای باشم بر دیوار روزمره گی.
شاید باید بپذیرم که برای دوستی قدری پیر شده ام ....!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد