بهترین چیزی که حالا میشود آرزویش را کرد این است که به یک سال و نیم پیش باز گردم. وقتی که نمیشناختم این حجم متورم از ضعف دلمه بسته‌‌ی خودشیفته را که انسان نام داشت


دگر به زلف فلان تو دست ما نرسد.

خیلی مون از سر شوخی یا به سخره گرفتن لحن لاتی مرسوم یا هر بانمک‌بازی دیگری از این اصطلاح نارایج "به موت قسم" استفاده میکنیم، ولی آیا تا به حال شده که ناخودآگاه به موی محبوب قسم بخورید؟ آیا شده که وقتی سخت درگیر کارهای شخصی‌تان هستید و در ضمن غرق افکارتان، بدون این که حواستان باشد چه میکنید نیم واضح نیم زمزمه در حال صحبت با محبوبِ ظاهرِ غایب باشید و بعد حین همین مکالمه‌های دونفره‌ی درونی به مویش قسمش بدهید؟

اگر نشده، اگر غرق نشده‌اید تا به حال اینسان، که خب دلتان بسوزدن انشالله تعالی

:دی

هیچ چی دیگه. غرض دیگه‌ای جز پز دادن با موهای حضرت محبوب نداشتم :))) :پی   شما به سوختنتان ادامه بدین 

not on Love, but on Your love

نمیخواهم بگویم میپرستمت، ولی خب همانقدری که خدایت را دوست داری دوستت دارم. دوست داشتنت در واقع یکطور بسیار بسیار خوبی بازتجربه ی همان حسهایی ست که سالهای خیلی دور توی دوران شور و مستی عاشقبازی با خدا نسبت به او (و تا پیش از تو فقط و فقط نسبت به او) داشته ام
همان امیدهای زیاد از خوبی و بزرگی و عزیز بودن او، و ترسهای شرمناک لحظه لحظه از کوچک بودن و کم بودن و ناتوانی های خودم توی ابراز عشق به محبوب.   همان سرسپردگیها و دل دل کردنهای عاشقانه و یک ریز زیر لب با محبوبِ ظاهرِ غایب حرف زدنها. همان قشنگ دیدن دنیایی که محبوب تویش هست با همه ی زشتی اش، همون قدر امید به آینده و برنامه و ...
حالا حتی به اینهمه عاشقی گریه های مدام شبانه ی تا سحر هم اضافه شده ... گریه هایی که زمانی با طعم ابوحمزه و کمیل بود و حالا با عشق چشمهای شما و غم ندیدنتان و دلتنگی
خدایی که بود را تا زمانی که بود هر چه کرد دوست داشتم. هر بلایی که سرم آورد را عاشقانه کیف کردم و سر تسلیم پایین آوردم برایش. خدا که انتزاع بود و لبخند زیبا و چشمهای مهربانِ ستودنی و گردن مردانه ی برافراشته نداشت. شما را چگونه میشود دوست نداشت عزیز نداشت عاشق نبود محبوب دل!؟

قبل از تو عاشقی کردن زمینی نبود ... اینهمه دل دل کردن و سرسپردگی و میل بی کران با خیال بوسه و هوس هماغوشی و یکعالم چیزهای زمینی زیبا آغشته نبود. قبل از تو عشق عشق بود سرجای خودش قرص و محکم؛ و مرد فقط یک موجود بامزه ی دوست داشتنی بچگانه بود که میشد گاهی ساعتهایی را با حضورش خوش بود. قبل از تو "مرد" هیچ این مفهومی که حالا دارد اینهمه احترام و بزرگی را نداشت. مرد و عشق و هوس و کودکانگی و ایثار و اشک هیچوقت توی قالب دو تا چشمِ نه سبز سبز نه قهوه ای قهوه ای خلاصه نشده بودند پیش از تو؛  نمیشوند جز در تو هم.

قشنگ‌ی. قشنگی و مرا از غرق بودن توی اینهمه قشنگی راه گریزی نیست. حتا هرقدر که تو غرق نخواهی مرا
... دوستت دارم آنقدر که خدایت دوست داشتنی ست

:|

یوختی هم زندگی آدمو به جایی میرسونه که آدم راهی نمیبینه جز این که به مخاطب خویش رو کنه و بگه:

من احمقم به شایعه ها اعتنا نکن

خشونت علیه عشاق 5

خشونت علیه منی که عاشق تو شده‌ام ماهها/سالها ست یعنی همین شعری که لقلقه ی زبان همگان شده و وااااای بر آنها اگر بفهمند دارند از چه شکنجه‌ی خشونت‌باری حرف میزنند گاهِ خواندن این یکی دو بیت.

همان بیتهایی که میگوید آمدی عاشق و خرابم کردی بعد ه دیدی حسابی جان و دلم آمیخته‌ات شد مرا گذاشتی و رفتی.

همان ها.

همان شکنجه‌ی شب و روزی که دارد همیشگی میشود انگار.


یکبار باید با باقی انگشت‌شمار عاشق باقیمانده یک کمپین بزنیم و پرچم بالا ببریم و اعتراض کنیم به اینهمه شکنجه‌گری شما خوبرویان توی طول تاریخ.

وقتی میگویم تعداد انگشت‌شمار عاشق میدانم که خنده‌ات میگیرد قطعا؛ که دور و بر همین خودت را نگاه میکنی و میبینی از درشت و کوچک از کوتاه و بلند از دل‌سپرده تا سرسپرده، خواهان به وفور داری.   اما عزیزکم باید قلبهای همگان را شکافت که دید عشق چیست و ستایش مجسمه ی زیبایی کدام. تویی که جرثومه ی متحرکِ خوبرویی و حسن و سرلیست فضائل دنیایی، قهری است که ذاتِ زیبایی‌پسندانه‌ی تمام افراد دور و نزدیکت شیفته ات شوند.

در نظربازی ما عشاق بیخبران حیرانند ولی؛ خود دلربای نامهربانت که دیده‌ای تا چه حد توی چشمهای من موج موج جریان داری همیشه؛ نه؟